دیوید هاکنی در حال ورقزدن دفترطراحیاش
زندگیکردن در میان رنگها را ترجیح میدهم
همه میتوانند نقاشی کنند. نقاشیکردن راهی برای آرامش و فرار است. راهی برای جمعکردن و ثبتکردن خاطرات. خاطرات دیداری ما. در دنیای دیجیتال که عکسها اهمیت و معنای خود را از دست دادهاند_ چون مردم روزانه صدها عکس از خاطراتشان میگیرند_ تصور میشود طراحی نیز هنری از دست رفته باشد اما دیوید هاکنی، بارزترین نمونه نقض این تصور است. هاکنی در دهه هشتاد زندگیاش دست از طراحیکردن نکشیده است. طراحی با مداد و آبرنگ و ماژیک و اکریلیک در دفترطراحی و کاغذ و بوم و البته آیپد. هاکنی میگوید «نقاشی باعث میشود همه چیز را واضحتر و واضحتر ببینید تا وقتی چشمانتان درد بگیرد».
«هاکنی از کودکی طراحی میکرد، چون به قول خودش، "نسبت به بقیه علاقه بیشتری به نگاهکردن داشت". دلش میخواست طراحی کند؛ چون شیفته جهان بصری بود. هنوز هم هست. وقتی ناچار باشد، شیء یا منظرهاش فرقی ندارد. نگاهکردن و کشیدن هر چیزی میتواند جذاب باشد؛ مثلا یک پا و یک دمپایی»[۱].
برگی از دفترطراحی دیوید هاکنی
برگی از دفترطراحی دیوید هاکنی
برگی از دفترطراحی دیوید هاکنی
هاکنی خودش گفته که از یازدهسالگی میدانسته که میخواهد هنرمند شود. حتی با اینکه نمیدانسته هنرمند دقیقا چهکار میکند. پدر و مادرش را میپرستید. هاکنی با پدرش تنها بر سر یک چیز اختلاف داشت: سیگار کشیدن. هرچهقدر هاکنی در کشیدن سیگار قهار است، پدرش در نکشیدن آن قهار بود و در نهایت، آنکه بیشتر عمر کرد هاکنیِ پسر بود. مثل مادرش که پنج بچه بزرگ کرد و تا ۹۸ سالگی عمر کرد.
هاکنی مثل پدرش در سنین نسبتا کم شنوایی خود را از دست داد و حالا به سختی، خیلی کم با گوش چپش کمی میشنود و این روزها، گروهی از دوستان و دستیارانش دور و برش را گرفتهاند که دوستش دارند و با دقت از او مراقبت میکنند. فنجان خالی او را با چای پر میکنند و برای او آبجو می آورند.
در شانزدهسالگی، در زمانهای که بچههای کارگران به هنرستان نمیرفتند، هاکنی تصمیم گرفت در هنرستان تحصیل کند و پدر و مادرش از او حمایت کردند. یکی از همسایهها به او گفته بود که در هنرستان اصلا کسی کار نمیکند، همه مثل حشرات تنبل هستند. هاکنی در جواب گفته بود که «من میخواهم کار کنم، نگران نباش. و چهار سالِ تمام در هنرستان بردفورد، از ۹ صبح تا ۹ شب در کلاسهای طراحی با مدل زنده در حال کار کردن بودم». «میل به طراحیکردن باید در ما خیلی درونی باشد؛ چون بچهها هم دوستش دارند. دلشان میخواهد با مدادشمعی پررنگتر بکشند. گاهی نگاهشان میکنم و با خودم فکر میکنم حتما من هم همینطور بودهام. بیشتر آدمها این میل را از دست میدهند ولی بعضی هم نگهش میدارند».
برگی از دفترطراحی دیوید هاکنی
برگی از دفترطراحی دیوید هاکنی
برگی از دفترطراحی دیوید هاکنی
«ما به یک معنا، فقط برای خودمان نقاشی میکنیم. من با این فرض کـار میکنم که، اگر کاری کـه میکنم برایم جالب است شاید برای دیگران نیز جالب باشد. اما، تا وقتی که هنوز برای خـودم جالب است، اگر [برای دیگران] چنین نباشد نمیتوانم خیلی نگران باشم. من هنرمندی پُرکارم، دائماً در حـال کـار کردنم. میدانم برخی فکر میکنند تمام مدت یا شنا میکنم یا در کلوبهای شبانـه میرقصم. ایـرادی نـدارد. اما واقعیت جز این است. اغلـب اوقات کار میکنم چون برایم هیجانانگیز است و لذت زیادی برایم دارد و اگر این کـار را نمیکردم نمیدانستم چـه کـار دیگری باید بکنم؛ فکر میکنم اگر کـار نمیکردم دیوانه میشدم؛ فکـر میکنم اگر کار نمیکردم شـاید جهان را دوست نداشتم. از این منظر شاید محکومم به کار کردن. گاهی فکر میکنم شاید بهتر باشد که فقط بنشینم و حظّ ببرم، اما نمیتوانم چنین کنم. کاش میتوانستم. توانایی لذت بـردن را دارم اما متأسفانـه این میل و کشش را هـم دارم، این اجبـار را بـرای درمیان گـذاشتن لـذت و حـظّ، و این کاری است کـه اغلب هنرمندان انجـام میدهند. اکثر هنرمندان این میل را دارند، باور به اینکه میتوانند لذّتشان را تقسیم کنند و ادراکاتشان را به اشتراک بگذارند. به نظرم میرسد هرچقدر هم فکر کنیدکه جهان زشت و پوسیده است، همواره این امکان هست که چیز خوبی در آن بیابید[۲]».
«ما به یک معنا، فقط برای خودمان نقاشی میکنیم. من با این فرض کـار میکنم که، اگر کاری کـه میکنم برایم جالب است شاید برای دیگران نیز جالب باشد. اما، تا وقتی که هنوز برای خـودم جالب است، اگر [برای دیگران] چنین نباشد نمیتوانم خیلی نگران باشم. من هنرمندی پُرکارم، دائماً در حـال کـار کردنم. میدانم برخی فکر میکنند تمام مدت یا شنا میکنم یا در کلوبهای شبانـه میرقصم. ایـرادی نـدارد. اما واقعیت جز این است. اغلـب اوقات کار میکنم چون برایم هیجانانگیز است و لذت زیادی برایم دارد و اگر این کـار را نمیکردم نمیدانستم چـه کـار دیگری باید بکنم؛ فکر میکنم اگر کـار نمیکردم دیوانه میشدم؛ فکـر میکنم اگر کار نمیکردم شـاید جهان را دوست نداشتم. از این منظر شاید محکومم به کار کردن. گاهی فکر میکنم شاید بهتر باشد که فقط بنشینم و حظّ ببرم، اما نمیتوانم چنین کنم. کاش میتوانستم. توانایی لذت بـردن را دارم اما متأسفانـه این میل و کشش را هـم دارم، این اجبـار را بـرای درمیان گـذاشتن لـذت و حـظّ، و این کاری است کـه اغلب هنرمندان انجـام میدهند. اکثر هنرمندان این میل را دارند، باور به اینکه میتوانند لذّتشان را تقسیم کنند و ادراکاتشان را به اشتراک بگذارند. به نظرم میرسد هرچقدر هم فکر کنیدکه جهان زشت و پوسیده است، همواره این امکان هست که چیز خوبی در آن بیابید[۲]».
برگی از دفترطراحی دیوید هاکنی
برگی از دفترطراحی دیوید هاکنی
1. یک پیام بزرگتر
2. لذاتِ هنر / نوشتهی دیوید هاکنی/ ترجمه گلنار نریمانی/ سایت حرفه: هنرمند