چرا یادداشت‌برداری دیجیتال جای نوشتن را نمی‌گیرد؟

Tuesday، ۱۸ Khordaad ۱۴۰۰

نقاش ناشناس

نویسنده: بردفورد مورو[۱](رمان‌نویس معاصر امریکایی)

همینگوی دفترچه مولسکین‌اش را داشت و کافکا «دفترچه آبی»‌اش را. وردزورث دفترچه «دریاچه‌ها» را، ویرجینیا وولف دفترچه روزانه‌نویسی‌هایش را. اما چرا در عصر دیجیتال داشتن دفترچه‌یادداشت سخت است؟

دفترچه مولسکین ارنست همینگوی

بعضی از نویسندگان حافظه خوبی دارند و به ندرت نیاز به یادداشت‌کردن دارند. تصاویر و ایده‌های آن‌ها به محض این‌که نیاز به ترکیب‌کردنشان با هم دارند، به ذهنشان می‌رسند. با این‌حال بیشتر آن‌ها روش‌های مختلفی برای یادداشت‌برداری تحقیقات و سرهم‌کردن یادداشت‌برداری‌های اولیه‌شان دارند. آن‌ها تکه‌کاغذ‌های خط‌خورده، دستمال‌پارچه‌ای کنار غذا، پشت قبض و رسید‌ها و هرچه در مسیرشان به میزتحریر دم دست است را جمع می‌کنند.

برخی دیگر با انگشت‌هایشان یادداشت برمی‌دارند(تایپ می‌کنند) یا با مداد، در حاشیه کتاب‌هایی که دارند می‌‌خوانند، چیزی می‌نویسند. هنوز بعضی‌ها یادداشت‌ها را برای رو‌نویسی بعدی به موبایل‌شان دیکته می‌کنند. خود من هرازگاهی از دفترچه یادداشتی خوش‌دست برای نوشتن بخشی از گفته‌ها و شنیده‌ها، مکالماتی که در فال‌گوش ایستادن شنیده‌ام یا مشاهداتم، هرچیزی، دیده شده یا شنیده شده یا مزه شده یا بوییده شده یا لمس شده‌ای که ممکن است در پروژه نویسندگی بعدی به کارم بیاید را در آن می‌نویسم. این شاید منطقی‌ترین راه است.

تصویری از یادداشت‌های هنری میلر

من دوست ندارم از دفترچه‌هایم به عنوان دفتر خاطرات یا روزانه‌نویسی استفاده کنم، به استثنای موارد نادر که هر آن‌چه را در آن‌ها می‌نویسم، می‌کشم و می‌چسبانم فقط مربوط به رمانی است که در حال حاضر روی آن کار می‌کنم. مثلا در یک قبرستان روستایی در نبراسکا[۲]، من اسم‌های زیبای نسل‌های مختلف را که روی سنگ‌قبرها می‌دیدم در دفترچه‌ام می‌نوشتم و این‌گونه، مجموعه‌ای از نام‌های قدیمی جمع‌آوری کردم تا آن‌ها را در کتابی که داشتم می‌نوشتم زنده کنم. در کنار سه رودخانه در نیومکزیکو، بین تولاروسا[۳] و کاریزوزو[۴]، سنگ‌نگاره‌هایی را طراحی کردم که مربوط به سال‌های ۱۴۰۰-۹۰۰ ب.م بود که باعث می‌شد فضایی خیالی برای من بسازند و مرا مجبور کنند که درباره شمایل‌نگاری‌شان حدس بزنم.

تصویری از دفتر بردفورد مورو

در ایتالیا، ایرلند و هرکجا که تحقیقاتم مرا بکشاند، صفحه بوم نقاشی سخاوتمندانه‌ای که یک دفتر پیش روی من می‌گذارد، تاثیری اساسی بر رهاکردن کنجکاوی و جست‌وجوگری من دارد. در این زمان، اگر فکر کنم، می‌نویسم؛ اگر ببینم، طراحی می‌کنم؛ اگر تکه‌ای روزنامه یا کاغذ را از جایی جدا کنم، داخل دفترچه‌ام می‌چسبانم. حتی وقتی به خانه برمی‌گردم، در آشپزخانه خانه روستایی‌‌ام در شمال نیویورک-جایی که می‌نویسم- اول از همه دفترم را باز می‌کنم. دفترچه‌ای که صفحاتش به هم دوخته شده‌اند یا سیمی است و کامل روی میز باز می‌شود و من کمی وسواس‌گونه، شجره‌نامه خانوادگی شخصیت‌های رمانی که روی آن کار می‌کنم را در دفترم می‌نویسم. نام کامل، تاریخ تولد و مرگ و حتی مشاغل مربوط به اقوام دور که غالبا هرگز به رمان راه پیدا نمی‌کنند.

برگی از دفتر بردفورد مورو

و همه این‌ها برای چیست؟ چرا باید این تکنولوژی قدیمی را با خود به این طرف و آن طرف برد؟ خیلی سریع‌تر می‌بود اگر از سنگ‌قبرها عکس می‌گرفتم و سنگ‌نگاره‌ها را اسکن می‌کردم و احتمالا کامپیوتری را برای بررسی اطلاعات شخصیت‌های داستانم راه می‌انداختم. در نهایت من یک هنرمند حوزه تجسمی نیستم و دست‌خطم کم‌کم ناخوانا شده است.

به زبان ساده، این مسئله به خالص و ناب بودن درونیات عمل نوشتن مربوط است. وقتی قلعه‌ای طراحی می‌کنم، یا دو بید مجنون، یک تابلوی تبلیغاتی، یک پرنده، روند آهسته ‌رنگ‌آمیزی خطوط کناره و زوایای آن‌ها - اطلاعات بصری‌شان- طراحی‌هایی که کشیده‌ام را برای من بسیار زنده و قائم به ذات و به‌یادماندنی‌تر از این می‌کند که از آن‌ها عکس می‌گرفتم. به همین ترتیب، اگر من حروف کلمات خود را با دست بنویسم، جملات را خط بزنم، گفت‌وگوهایی هرچند ازهم گسیخته یا ناخوشایند یا چندپاره را ثبت کنم، این اطلاعات بیشتر از وقتی که تایپ کنم در حافظه من ماندگار می‌شوند. این امر به ویژه زمانی که در حال گردآوری اطلاعات برای نوشتن یک رمان هستم، در مرحله‌ای که نیاز به تأثیرپذیری و اشتیاق دریافت از محیط را دارم، مثل این است که پای کوهی ایستاده‌ام و باید هم‌زمان با بالا‌رفتن از کوه، داستان را بسازم.

برگی از دفتر بردفورد مورو

با چند پروژه، این روش گردآوری اطلاعات و تجسم‌بخشیدنِ روایت، برای من مفیدتر بوده است. مثلا وقتی رمان The Prague Sonata را می‌نوشتم، تقریبا با یک دفتر سیمی طراحی همکاری می‌کردم. در پرسه‌زنی‌هایم در پراگ، همراه همیشگی من بود و حتی وقتی در آن کار نمی‌کردم، حس ناامنی ناشناخته‌ای مرا نسبت به تمام مناظر ناشناخته و صداهایی که حواسم آن‌ها را ثبت می‌کرد هوشیار نگه می‌داشت. وقتی می‌دیدم، می‌شنیدم و به چیزی فکر می‌کردم که ممکن بود برای رمان به‌دردبخور باشد، از زیر بازویم بیرون می‌آمد و من، نشسته روی چمن‌ها یا سبزه‌های بند میدان قدیمی در Petřín Hill که نمای شهر از آن پیدا بود، یادداشت می‌کردم و نقشه ترسیم می‌کردم و جزئیات عجیب و غریبم را جمع می‌کردم. اگر حافظه، عملکرد قدرتمند ادراک چیزها در هر فرد است، نوشتن آن به هر روشی در یک دفتر یادداشت، نشاط دریافت‌ آن را افزایش می‌دهد.

برگی از دفتر بردفورد مورو

وقت کار با لپ‌تاپ، من دفترچه‌هایم را دارم که به من یادآوری کنند، الهام ببخشند، مرا تحمل کنند و تشویق کنند. آن‌ها مثل دوستان قدیمی من هستند. کسانی که می‌توانم به خاطرات و دیدگاه‌هایشان اعتماد کنم و سپس، تخیل‌کردن آغاز می‌شود.

دفتر بردفورد مورو

برگی از دفتر بردفورد مورو

پانویس:

۱. Bradford Morrow

۲.Nebraska

۳.Tularosa

۴.Carrizozo

منبع: lithub.com