در یک جعبه قدیمی، در مزرعه خانوادگی ویلیام فاکنر در شارلوتسویل[۱]، داستان دستنویسی از فاکنر پیدا شد که پشت سربرگ کاغذ دانشگاه میسیسیپی نوشت بود، دستنویسی ابتدایی از داستان سفر یک شکارچی خز به شهری بزرگ. این سیزده برگ در سال ۲۰۱۲ همراه با مجموعهای از دستنویسهای تصحیحشده، نامهها، دفترشعر دستدوز و مدال نوبل فاکنر به حراج سادبیز[۲] فرستاده شدند.
بعضی از این یادداشتها و مکالمات در مجلات مختلف شناختهشده و نه لزوما همراه تصویرسازیهای فاکنر، چاپ شدهاند. جاستین کادرول از حراج سادبیز گفته این داستان سیزدهصفحهای بینام درباره یک شکارچی خز به نام لنگن[۳] است و فاکنر آن را احتمالا در دوره تحصیل در دانشگاه میسیسیپی یا بعد آن، زمانی که در اداره پست کار میکرده نوشته است. در این داستان، فاکنر اولین نگاه لنگن به زنی را توصیف میکند که همراه کسی وارد رستوران میشود: «او فقط یک مرد معمولی بود. اما او، همهچیز بود جز یک زن معمولی». جاستین کادرول اضافه کرد که این داستان، مضمون داستانهای ویلیام فاکنر را دارد اما انگار سبک بهخصوص او هنوز شکل نگرفته است.
ویلیام فاکنر، از بزرگترین داستاننویسان قرن بیستم، که او را بیش از هر چیز با خشم و هیاهو و گوربهگور میشناسیم، خوشنویسِ شاعرِ هنرمندی بود که روی نامهها و کارتپستالهایی که در سال ۱۹۲۵ از پاریس برای والدین خود میفرستاد اغلب نقاشیهای مرکبی میکشید. یکی از این طراحیها که فاکنر آن را پشتِ پیشنویس یکی از داستانهایش کشیده، خودنگارهای ست، با یک پیپ و ریشی تازه رشد کرده: «ریش من خوب بلند میشود».
پیش از اینکه فاکنر کمابیش ژانر ادبیات جنوب امریکا را با داستانهای کوتاه صمیمانه، رمانهای حماسی تراژدی-کمدی، و مطالعاتش در زمینه جریان سیال ذهن دگرگون کند، مجموعه شعر «مرمر فان»[۴] را در سال ۱۹۲۴ چاپ کرد که از آن استقبال چندانی نشد. اما اقبال واقعی ویلیام فاکنر جوان در آن روزها، در چیز دیگری بود: نقاشی.
فاکنر در چهاردهسالگی برای طراحیهایش جایزهای برده بود و در سالهای ۱۹۱۹-۱۹۲۴، که دانشجوی دانشگاه میسیسیپی بود و هنوز دانشگاه را رها نکرده بود، طراحیهایش را در روزنامهی دانشگاه و مجله طنز «فریاد» منتشر میکرد و حتی درامد اندکی از طراحی کردن برای این مجلات داشت.
بسیاری از طراحیهای فاکنر، تصویرسازیها و کاریکاتورهای سادهای هستند. به ویژه آنهایی که برای مجله «فریاد» کشیده است. مثل طراحی دو مرد و یک ماشین در سال ۱۹۲۵. حتی سادهتر از آن، یک طراحی خطی از هواپیما. یادآور عشق فاکنر به هوانوردی، که تلاشهای نافرجام او برای پیوستن به نیروی هوایی امریکا، پذیرش موفقیتآمیزش در نیروی هوایی سلطنتی کانادا، و رمان غیرمیسیسیپیاییاش «دکل» (۱۹۳۵) را یادمان میاندازد. رمانی دربارهی خدمه سرکش پروازهای نمایشی در نیواورلئانی خیالی به نام «نیووالوآ».
در تصویرسازیهای فاکنر، مثل نمونهای که در بالا آمده است و زوجی را در حال رقص نشان میدهد، تاثیر تصویرگری گرافیکی عصر جَز و مکتب هنری آرتدکو، کاملا مشهود است و عمیقا تحت تاثیر اوبری بردسلی[۶]، تصویرگر نامدار انگلیسی ست.
مهمترین اثر مکتوب این دورهی آغازین فاکنر نمایشنامهای است به نام «ماریونتها» که در تابستان ۱۹۲۰، لااقل در شش مجلد دستنویس و صفحهآراییشده. فاکنر آن را خود با دست صحافی کرد و به دوستانش هدیه داد.
«یاسهای بنفش» (۱۹۲۰)، «رویای بهاری» (۱۹۲۱)، «Mayday» (۱۹۲۶)، «هلن؛ یک معاشقه» (۱۹۲۶) و «درخت آرزو» (۱۹۲۷) داستانهای فاکنر بودند که آنها را در قالب کتابهای دستساز، به شکل تایپشده یا دستنویس و بعد از صحافیکردن، به خانواده و دوستان صمیمی و زنانی که با آنها رابطهای عاشقانه داشت تقدیم کرد.
بعضی از این کتابها را با خودکار و بعضی دیگر را با آبرنگ تصویرسازی کرده است. بیشتر جذابیت این مجلدها برای این است که حساسیتهای فاکنر را در مقام نویسنده نشان میدهند. مشخص است که وقت و انرژی زیادی صرف ساخت این کتابهای دستساز کرده و ظاهر آنها برای او ارزش هنری داشته. نوئل پولک، فاکنرپژوه، اشاره میکند که فاکنر تا اواخر دوران فعالیتش روی ظاهر کتابهایش حساس بوده.
از خلال این کتابهای دستساز، فاکنری را خواهیم شناخت، که به جزئیات بصری زندگی توجه خاصی دارد. برای آنان که دوستشان دارد وقت میگذارد و کارهایی میکند که ظاهرا برای ویلیام فاکنرِ نویسنده بیش از حد دلی و پیشپا افتاده است. اما اگر دقیقتر بنگریم، فاکنری که جزئیات را ستایش میکند و مینگرد، او که با دقت و وسواس و حوصله برای آنانکه دوستشان دارد کتابچههایی میسازد، همان است که میشود ویلیام فاکنر، نویسنده بزرگ قرن بیستم در جهان.
ترجمه آزاد از newyorktimes و openculture.com
پانویس:
1. Charlottesville
2. Sotheby’s
3. Lanagan
4. The Marble Faun
5. The Marble Faun
6. Aubrey Beardsley