لئوناردو داوینچی بیستوسه ساله بود که مایکلآنجلو بوناروتی به دنیا آمد. هنوز سیوشش سالش نشده بود که همه او را به عنوان یکی از بزرگترین هنرمندان عصر خود میناختند. و در نبوغ هنری، شأنی کمتر از داوینچی برایش قائل نبودند. مجسمه حیرتانگیز داوود و پیهتا که میکلآنژ در ۲۵سالگی آن را از مرمر تراشید یا سقف کلیسای باشکوه سیستین که تمامش را به تنهایی در چهارسال نقاشی کرد و لحظه بهیادماندنی و یگانه «آفرینش انسان» را برای ما به جا گذاشت، تمام داستان نیست.
بینش میکلآنژ در معماری، در درک او از بدن انسان ریشه داشت و ادراکش از آناتومی بدن انسان را اساس معماری قرار داد. «میکلآنژ استدلال کرده بود که معماری باید تا جایی از شکل بدن انسان پیروی کند که اجزای هر ساختمان را به طور متقارن در پیرامون یک محور مرکزی و یگانه قرار دهد و تناسبی چون تناسب میان بازوها با بدن یا چشمها با بینی، میان آنها پدید آورد.»[۱].
در دسامبر ۲۰۰۷ یک طراحی قرمز گچی از میکلآنژ در بایگانی واتیکان پیدا شد که برای گنبد کلیسای سنپیترو کشیده بود. میکلآنژ بسیاری از طراحیهایش را قبل از مرگ از بین برد و این طراحی احتمالا آخرین طرح او پیش از مرگ بوده است. گنبد سنپیترو «احتمالاً گیراترین و زیباترین گنبد جهان است و نسلهای متوالی معماران از آن زمان تاکنون این گنبد را الگوی کار خویش قرار دادهاند»[۲].
برای میکلآنژ، طراحیکردن جز جداییناپذیر زندگیاش بود. وقتی هنرآموز بود، طراحیکردن برای او راه انتقال دانش و تجربیات دیگر هنرمندان به او بود و پس از آن، ابزاری برای ثبت واقعیات و تجسمبخشیدن خیالش. میکلآنژ میگفت: « منظور من از طراحی، مطالعه است. طراحی منبع و اساس نقاشی، مجسمهسازی و هر نوع فعالیت هنری است. طراحی، ریشه مشترک تمام علوم است». او طراحی را با نقاشی و مجسمهسازی همطراز کرد و زندگیاش را وقف این سه هنر کرد.
بیشتر طراحیهای میکلآنژ با زغال کشیده شدهاند. زغال به او نیز مثل دیگر هنرمندان بزرگ آن زمان اجازه داد تا با نور و سایه بازی کند و عضلات را برجستهتر و بعد ساختمانها و فضا را بیشتر نشان دههد. جای تعجب ندارد که او از طراحی با زغال تا به این اندازه لذت میبرده است. کارماده دیگری که میکلآنژ به استفاده از آن علاقه زیادی داشت گچ بود. گچ سیاه را به دیگر رنگهایش ترجیح میداد و از گچ قرمز که به آن سانگوین هم گفته میشود استفاده میکرد. به علاوه اغلب طراحیهای معمارانهاش را با مرکب و مداد کشیده است. تسلط او بر کارماده مورد استفادهاش اساس چنین طراحیهای باشکوه است که از نظر بصری کاملا منسجم و یکپارچهاند.
این طراحیها با همه اهداف کاربردیشان، قدرت زیباییشناسانه غیرمعمولی دارند _«آماتور نابغه» اصطلاحی است که برای میکلآنژِ معمار به کار میبرند. میکلآنژ راه معماران را دنبال نکرده بود و این به او اجازه میداد که فراتر از قوانین دستوپاگیر کلاسیک، ایدههای خود را بپروراند و خلاقتر باشد. اشکال جدیدی را خلاقانه طراحی میکرد و با خطوط مستقیم و منحنی در ترکیبهای مختلف، طرحهای جدیدی میکشید که شاید به ساختمانهای متعلق به عصر ما نزدیکتر باشند یا حداقل نویددهنده معماری اکسپرسیونیستی قرون بعدیشان بودند.