Sunday، ۲۷ Aabaan ۱۴۰۳
در دیدار با رضا قویها بیشتر با روند خلق آثار و دیدگاهش در رابطه با طراحی آشنا شدیم و در ادامهٔ این وبلاگ دربارهاش خواهیم خوند:
کسی که منو با هنر آشنا کرد، داییم بود. او به من این اعتماد به نفس رو داد که فکر کنم می تونم خوب نقاشی کنم. دانشگاه برق خوندم، مشغول کار شدم و بعد از این که شرایطم پایدار شد، رفتم سراغ نقاشی.
ابتدا پیش آقای بزرگمهر حسینپور و بعد از اون به شکل متمرکزتری پیش آقای ایمان افسریان دورهٔ طراحی دیدم. یه دوربین GFX کوچیک داشتم که باهاش دو سال هر روز عکس میگرفتم. ساز هم میزدم. اما از یه جایی به بعد، کلاس آقای افسریان باعث شد تمام تمرکزم رو روی طراحی بگذارم. به نظرم، درسته که آموزش آدم رو محدود میکنه، اما تو بستر همون محدودیته که خلاقیت اتفاق میفته. یه باری که اینجا نشسته بودم و طراحی میکردم، اتفاقی علی ممجد رو دیدم و با هم گپ کوتاهی زدیم. اون روز یه حرف قشنگی زد: "اساس آموزش محدود کردنه و اساس هنر آزادی." آموزش و محدودیتهایی که توی کلاس آقای افسریان مطرح می شد برای من خیلی کاربردی بود و حذف کردن و نحوه ی برخورد با سوژه به قصد طراحی رو یاد گرفتم. مساله ای که توی کلاسهای آقای افسریان مطرح میشد، این بود که از عکس توی طراحی استفاده نکنید. توضیحات آقای افسریان در این باره باعث شد که من از این خیلی خوشم بیاد و به این بیواسطه دیدن علاقهمند شدم.
- وقتی در پروسه طراحی کردن از دوربین کمک نمیگیری، چه تفاوتی توی کارت و ارتباطت با سوژه به وجود میاد که باعث میشه ترجیح بدی از دوربین استفاده نکنی؟
وقتی عکس میگیری و به کمک عکس سراغ طراحی میری، خیلی از انتخابها رو دوربین انجام میده. برای من، لذت طراحی کردن مواجه شدن با همین چالشهاست. وقتی من مقابل سوژهام قرار میگیرم و بیواسطه شروع میکنم طراحی کردن، مسئلهها رو من حل میکنم؛ اینکه اینجا چقدر تیرهست و اونجا چقدر روشنه، اینا انتخابهای منه و حل کردن این مسئلهها رو به عهده دوربین نمیذارم.
- وقتی به کمک ابزار میری سراغ طراحی و انتخابها رو به کمک دوربین فرمولایز میکنی، نتیجه کار قابل پیشبینیتر میشه؟
همینطوره. یکی از لذتهای طراحی برای من اینه که نتیجه چی میشه. به قول شاهرخ مسکوب که میگفت: "هنر، رفتن توی تاریکیه." بعضی وقتها هم اتفاقایی ممکنه وسط کار رخ بده مثلا ی نفر از پیاده رویی که دارم می کشم رد شه و من از نوری که روی لباسش میفته خوشم بیاد و تصمیم بگیرم اوون رو هم به تصویر اضافه کنم.
- حساسیت ویژهای توی طراحیهات دیده میشه. این ویژگی همیشه با تو بوده یا با طراحی کردن اضافه شده؟
این رو نمیدونم. خیلی بهش فکر نکردم، اما روند کاری من الان این شکلیه که من پایه رو گذاشتم روی اینکه هر روز دو ساعت طراحی میکنم و به نتیجه فکر نمیکنم. مهم نیست برام که هر کار چقدر طول میکشه. وقتی کار نصفه دارم، خوشحالترم؛ چون برنامهم مشخصه و میتونم سریع برم سراغ کارم. هر روز به این شکل کار میکنم و ساعت طراحی روزانه رو به مینویسم. البته خیلیها از این روش شاید استقبال نکنن، ولی این راهحل منه. به نظرم این باعث میشه که تصویر با عجله تموم نشه و سعی میکنم تا جایی که ممکنه ایرادات تصویر رو رفتهرفته از بین ببرم.
- وقتی راجع به طراحی صحبت میکنیم، به نظر میاد جذابترین بخش این کار برای تو همون زمانهاییه که مشغول طراحی کردنی. به نظر خودت این گزاره درسته؟
اگه بخوام به یه چیزی در رابطه با طراحی افتخار میکنم، به اون زمانهایی که کار کردم اشاره میکنم.
- دفتر طراحی چه ویژگی خاصی داره برای تو؟
دفتر، خب، مهمترین ویژگیش به نظر من اینه که قابل حمله و میتونی با خودت ببری جاهای مختلف و همه جا مشغول طراحی بشی. مهمتر از اون، به نظرم اینه که توی دفتر، همهی کارهات رو کنار هم داری و میتونی مدام بهشون رجوع کنی و ایرادات کارت رو متوجه شی. برای همین، دفتر برای من خیلی مهمه و باید همیشه همراهم باشه.
- برای تو دیدن و طراحی کردن چه نسبتی با هم دارن و کدومش برات هیجانانگیزتره؟
دیدن به طور خاص خیلی من رو جذب نمیکنه. مثلا برای من این شکلی نیست که یه درخت رو ببینم، به وجد بیام و تصمیم بگیرم ازش طراحی کنم. بیشتر این شکلیه که یه سوژهای توجهام رو جلب میکنه و تو ذهنم سوالهایی ایجاد میشه مثل اینکه الان وقت یا جای مناسبی برای کشیدن این هست یا موکولش کنم به زمانی دیگهای، یا اینکه کشیدن این احتمالا باید خیلی سخت باشه. این ادامه پیدا میکنه تا بالاخره شروع میکنم به طراحی. ولی سعی می کنم تو انتخابهام اونقدر وسواس نداشته باشم و اگر حتی چیز کوچکی توجهم رو جلب کرد طراحی رو شروع کنم. تو پروسه طراحی حساسیت بیشتری دارم.
- نقاشی نمیکنی و فقط طراحی میکنی؟
چاپ هم کار کردم، تقریبا یک سال و نیم پیش خانم رزیتا نصرتی. اما به خاطر وسواسی که دارم، پروسه چاپ و اعمال تغییرات برام سخت و زمانبر میشه. نقاشی نمیکنم. بعد از نمایش اولم تو گالری دستان، خیلیها بهم گفتن که شاید دیگه کارای این شکلی ازت پذیرفته نشه و این حرفا. راستش، برای خود من هم اینطور نیست که به این حرفها یا به نمایش دادن کارهام بیتوجه باشم. اما چیزی که روش حساب کردم و دارم پیش میرم، فعلا همون منظم روزی دو ساعت طراحی کردنه.
"هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمر / کس را وقوف نیست که انجام کار چیست"
به نظرم اگه آدم متمرکز بشه روی هر روز کار کردن و ثبت کردنش، که حالا برای من فعلا دو ساعته، رفتهرفته کارش پیش میره. فکر میکنم اینکه بعضی از اساتید میگن مثلا روزی هشت یا حتی چهارده ساعت باید کار کنید، یه مقدار توصیهی غیرعملیایه؛ چون این کار اصلا آسون نیست. و وقتی می فهمی آسون نیست که میزان ساعت کار کردنت رو تو روز یادداشت کنی. فکر میکنم حتما بوده روزی که خودشون هشت ساعت کار کرده باشن، اما انسان فراموشکاره و احتمالا این روند هر روز تکرار نمیشده. این حرف رو به این خاطر میزنم که فکر میکنم برای مثال، لوسین فروید روزانه هشت ساعت کار میکرده؛ اما حتما توی پروسهٔ فروید شدن به روزی هشت ساعت کار کردن رسیده و از روز اول اینطور نبوده که هر روز هشت ساعت کار کنه. فروید رو اون روزی هشت ساعت کار کردن فروید میکنه، نه یک یا دو کار مشخصش.
اگه قراره آدم یه کاری رو جدی انجام بده، یکی از روشهاش به نظر من همینه: مستمر کار کردن. شاید با کم کار کردن باید سراغش رفت. برای مثال، شاید نشه هر روز سه ساعت طراحی کرد ولی حتما میشه هر روز نیم ساعت طراحی کرد. باید هر روز کار کنی و این روند رو ثبت کنی تا خودت رو در اوون کار بشناسی و بدونی کجایی. بعد می تونی قدم بعدی رو برداری. و همین طور کم کم درزهای زندگیت رو برای انجام کاری که دوست داری باز کنی و اون روتو زندگیت جا بدی.
- حتما احتمالش وجود داره که وقتی از سوژهای طراحی میکنی، اون تغییر کنه. تو همچین موقعیتهایی چه تصمیمی میگیری؟
الان توی این فضایی که با هم نشستیم، من دارم از این درخت طراحی میکنم و یکمی ذهنم رو درگیر کرده؛ چون پاییز شده و درخت داره برگهاش میریزه و تغییر شکل میده. بعضی وقتها این اتفاقها بد هستن. بعضی وقتها هم خوبن. بعضی وقتها هم حین کار منتظر میمونم تا یه اتفاقی بیفته و بعد تلاش میکنم ثبتش کنم.